BTS, Roman
#قطره_های_خون_گردنم
#Part20
(صبح فردا)
امشب و بدون تهیونگ خوابیدم. باید میخوابیدم تا برای راه رفتن انرژی داشته باشم.
خورشید، امروز هم بیرون نیومد. فقط از تابش غیر مستقیمش فهمیدم روزه.
رفتم داخل غار، یکم نیاز به تنهایی داشتم.
یک چوب و ۲ تا سنگ صاف برداشتم، اسنقدر به هم ساییدم تا آتیش درست کردم.
من- توی این غار یک چیزایی حتما پیدا میشه
دوست داشتم بدونم اونایی که دیده بودم یعنی چی. [ربطی به من داره؟ اصلا میتونم رمزش و کشف کنم؟]
تنها چیزی که میدونستم این بود که باید به بقای نسل کمک کنم.
به آخرای غار رسیدم نقاشی هایی دیدم
_/ -> ○°° -> __ -> @
من- وا! مردمم مریضنا! این یعنی چی!
نامجون- یوشی تو اونجایی؟
به سمت خروجی دویدم.
نامجون- باید حرکت کنیم
تا شب فقط راه میرفتیم و من خیلی گشنه بودم.
دستام و دور معدم حلقه کردم
من- هوی من گشنمه
جین- خب الان میگی ما برات چیکار کنیم؟
من- شما ها از وقتی راه افتادیم رفتین شکار فقط گوشت و خون خوردین. ولی نرفتیم برای من یک پرنده شکار کنیم بپزین!
نامجون- اون جلوتر باید حیوونای کیاهخوار خوبی باشن. جونگکوک شکار و ایندفعه تو انجام بده
جونگکوک- بله رییس
من- میگه اینقدر نگی رییس حالم داره بهم میخوره! اخه الان وقت رییس گفتنه تویه!!؟
[خب به تو چه که اون میگه رییس! خل فضول!]
خیلی خجالت کشیدم، اما با کمال پررویی گذاشتم نامجون حرفم و تایید کنه.
نامجون- درس میگه، دیگه نگو رییس
...
#رمان#Roman
#Part20
(صبح فردا)
امشب و بدون تهیونگ خوابیدم. باید میخوابیدم تا برای راه رفتن انرژی داشته باشم.
خورشید، امروز هم بیرون نیومد. فقط از تابش غیر مستقیمش فهمیدم روزه.
رفتم داخل غار، یکم نیاز به تنهایی داشتم.
یک چوب و ۲ تا سنگ صاف برداشتم، اسنقدر به هم ساییدم تا آتیش درست کردم.
من- توی این غار یک چیزایی حتما پیدا میشه
دوست داشتم بدونم اونایی که دیده بودم یعنی چی. [ربطی به من داره؟ اصلا میتونم رمزش و کشف کنم؟]
تنها چیزی که میدونستم این بود که باید به بقای نسل کمک کنم.
به آخرای غار رسیدم نقاشی هایی دیدم
_/ -> ○°° -> __ -> @
من- وا! مردمم مریضنا! این یعنی چی!
نامجون- یوشی تو اونجایی؟
به سمت خروجی دویدم.
نامجون- باید حرکت کنیم
تا شب فقط راه میرفتیم و من خیلی گشنه بودم.
دستام و دور معدم حلقه کردم
من- هوی من گشنمه
جین- خب الان میگی ما برات چیکار کنیم؟
من- شما ها از وقتی راه افتادیم رفتین شکار فقط گوشت و خون خوردین. ولی نرفتیم برای من یک پرنده شکار کنیم بپزین!
نامجون- اون جلوتر باید حیوونای کیاهخوار خوبی باشن. جونگکوک شکار و ایندفعه تو انجام بده
جونگکوک- بله رییس
من- میگه اینقدر نگی رییس حالم داره بهم میخوره! اخه الان وقت رییس گفتنه تویه!!؟
[خب به تو چه که اون میگه رییس! خل فضول!]
خیلی خجالت کشیدم، اما با کمال پررویی گذاشتم نامجون حرفم و تایید کنه.
نامجون- درس میگه، دیگه نگو رییس
...
#رمان#Roman
- ۱.۹k
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط